اردوی بزرگ غارنوردی !!!

اپیزود اول:


اوّلین برنامه فصل پاییز 89 بود. تبلیغات خوشرنگ سطح دانشگاه که با هنرمندی گرافیست و رئیس انجمن؛ امیرحسین انجام شده بود حسابی همه را جذب کرده بود. همه جا سخن از این برنامه بود. توی سلف،دانشکده، پارک عمران، دکه یعفوب. خلاصه همه جا ! اسم پرطمطراق برنامه هم مزیدی بر علّت شده بود." انجمن برگزار می کند: برنامه غارنوردی به مقصد یکی از ناشناخته ترین و عمیق ترین غارهای ایران ! به سرپرستی آرش. زمان پنج شنبه و جمعه این هفته" به معیّت شماره تلفن انجمن که زیرش نوشته شده بود و آدرس وبلاگ.


اپیزود دوم:


چهارشنبه شب من در یکی از خوابگاهای دانشگاه بودم در طبقه بالای طبقه ای که آرش و همدستش مرتضی در آن بودند. می خواستم توی برنامه شرکت کنم. اما احساس می کردم برنامه نامعلوم و سنگینی باشد. برادر و پدرم را هم می خواستم ببرم. رفتم پایین پیش آرش تا از چند وچون این برنامه به اصطلاح جذب عضو (!) اطلاع پیدا کنم. آرام نشسته بود و گوشی موبایلش دم به ثانیه زنگ می خورد و او به آنها، برنامه را توضیح می داد و در نهایت ثبت نامشان  می کرد.


"بله این غار در شمال ایران قرار دارد و اخیرا توسط کوهنوردان ترک کشف شده است. بسیار طولانی می باشد و حتی ممکن است طولانی تر از غار پراو باشد ... نخیر فقط دهانه غار مشخص است و چند متری که نور خورشید به آنجا میرسد. حتی پنج درصد غار هم کشف نشده است ... چند فرود خطرناک داریم بعد به یک تالار می رسیم و بقیه مسیر را با توجه  به توان بچه ها ادامه می دهیم ... یک ساعت اول مسیر خشک است ولی بعد به غاری آبی بدل می شود ولی کلاً رطوبت غار بسیار زیاد است ... روز اول چند فرود سنگین داریم و بعد به تالاری می رسیم و شب می خوابیم ... شما 89 ای هستین؟ ... بله حتماً تشریف بیارین ... شما آقای؟ ... شماره دانشجویی ... خواهش می کنم خداحافظ " و گوشی را گذاشت. و من هاج و واج به آرش نگاه می کردم. مرتضی هم بغل دست من در حال چک کردن وسایل و تجهیزات !


- آرش این برنامه جذب عضوه؟ مرد مؤمن این که یه غار کشف نشدۀ بسیار خطرناکه و احتمال حادثه ناگوار فراوونه! کجا می خوای ببری ای جماعت تازه وارد رو؟


- نترس بابا ! ریسکه دیگه. تو کیسه خواب و زیرانداز داری؟


- آره دارم. نگاه کن ایناهاش آوردم ببینی.


- نه بابا اینا به درد نمی خوره اونجا خیلی سرد باید باشه. شب هم داخل غار می خوابیم. تالار اوّل.


- اینا خوب نیست؟ بقیّه مگه بهتر از اینو دارن؟



- نمی دونم. من گفتم کیسه خوابی بیارن که اکستریمش منفی ده باشه حداقل !!!


- بابا خوشی تو پسر! از کجا می خوان بیارن؟ جماعت 89 ای که هرّ رو از برّ تشخیص نمی ده اکستریم چه می فهمه آخه؟


- بالاخره اگه هم موردی پیش بیاد تقصیر خودشونه.من کاره ای نیستم!


- نمی شه این برنامه جذب عضو رو کنسل کنی مثه بقیّه برنامه هامون؟


- چرا برچسب می زنی به انجمن؟ مگه چند تا برنامه کنسل شده تاحالا؟ نه آقا نمی شه کنسل کرد. اصلا به تو چه؟ می خوای بیا می خوای نیا.


- باشه بابا. حالا چند نفر ثبت نام کردن؟


- اوناهاش اون کاغذه. لیست هم پرشده و ثبت نام تموم شده. تا آخر امشب بود. فردا صبح حرکته.


و اشاره به کاغذی در گوشه اتاق کرد. کاغذی بزرگ از قماش کاغذهای ادامه دار پانچ شدۀ بانک ها !!! لیست بلند بالایی نوشته شده بود ! همه 89 ای و 88 ای ! چهل یا پنجاه نفری می شدند.


- بابا آرش اینا که همه ورودی جدیدن! تجربه ندارن که اصلاً !


- تازه پشت کاغذم ببین. (با چاشنی خنده تلخ)


کاغذ را برگرداندم . اوه اوه اوه ! سیاه مشقی از لیست اسامی که تا خرخرۀ کاغذ را  پر کرده بود! با شماره دانشجویی شان. این طرف همه 89 ای. خطی بزرگ هم زیرش کشیده بود و نوشته بود : کلاً 192 نفر اناث و ذکور !!!


دیگر کاملاً کپ کرده بودم.شاخ هم درآورده بودم! می خواستم به هر طریقی بود از آرش خواهش کنم این برنامه را اجرا نکند. چون تلفات این برنامه در خوش بینانه ترین حالت با این سطح تجربه افراد و با آن غار سنگین کشف نشده کذایی حداقل 10-12 نفر می شد و این حتّی تصوّرش هم وحشتناک بود چه برسد به این که خدای نکرده رنگ واقعیّت به خود بگیرد ... نه ... نه ... نباید این برنامه اجرا بشود .


این دفعه جدّی تر برگشتم و به آرش گفتم: مگه اینکه از روی جنازۀ من رد بشی و این برنامه رو اجرا کنی! و او جدّی تر از من پاسخ داد: من سرپرست این برنامه ام و این برنامۀ تصویب شده انجمنه و سیاست انجمن هم اینه که برنامه اجرا بشه. هر چقدر هم تعداد بالا باشه به نفع انجمن خواهد بود. عضو بیشتری جذب میشه. و اما اجرای برنامه به تو هیچ ارتباطی نداره آقای دلسوز ! برید گم شید لطفا.


این بار به من هم کاملاً برخورد و خواستم از طریق مرتضی او را از این کار منصرف کنم و لو با زور. اما او مرتضی را هم خریده بود و مرتضی مطلقاً طرف آرش بود. نمی دانستم چکار کنم. به کی زنگ بزنم! اصلا چرا هیئت رئیسه آنجا نبود؟ این چه کار احمقانه ایه آخه؟ این جذب عضوه یا حذف فیزیکی و در نطفه،کشتن اعضا؟! به سینا زنگ زدم خاموش بود. مژگان نیز هم. اصلاً شارژ هم نداشتم که با کسی صحبت کنم! آخه کدوم برنامه غارنوردی و در کجای دنیا با 192 نفر آدم بی تجربه اجرا شده؟


اپیزود سوم و آخر:


موبایلم زنگ می خورد . توی خواب و بیداری نگاهی به آن انداختم. دو تا گزینه پیش رویم بود:Stop یا Snooze !!! در هر دوصورت از خواب بیدار شده بودم . اسنوز را زدم که بقیّه داستان را بتوانم دنبال کنم. نشد که نشد! دیگر خوابم نبرد و من همچنان نگران سرنوشت آن 192 نفر بخ علاوۀ آرش که فردا صبح می خواهند بروند غار بی نام خطرناک شمال ایران !!! ...


پی نوشت: این داستان واقعی نیست و صرفاً تعریف خوابی بود که در نیمۀ ظهر و در اعماق جنگل زیبای کلیبر دیدم. 

نظرات 4 + ارسال نظر

http://www.ravi16.blogsky.com/1389/07/14/post-49/
شعر زیبای یار قاصدی از استاد شهریار

حمید 15 مهر 1389 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام رفیق. خوبی همنورد؟ عجب خوابهایی میبینی مهندسُ سعی کن خوابهای بهتر برامون ببینی:)) من که مدتهاست هیچ خوابی ندیدمُ نه خوبُ نه بد. کارت درست. بدرود.

سلام آقا حمید. ممنونم. بابا من عین این خواب رو تعریف کردم. جدا تا یه مدت نگران انجمن شده بودم که نکنه چنین اتفاقی بیفته! خوشبختانه این اتفاق نیفتاد لیکن اتفاق بدتری براش افتاد که ظاهرا بالکل تعطیل شد !!! بله ! این هم از تعبیر خواب ما ...

سینا صداقت نژاد 1 آبان 1389 ساعت 12:02 ب.ظ

سلام پیر مرد!
(به سفارش آرش اومدم منم خواب نما بشم!!!)
من کجا موبایلم خاموشه آخه!
می دونی قضیه چیه؟!
منم پریشب خواب دیدم یک تیم 17 - 18 نفره از دخترا پلی تکنیک رو بردم غار بورنیک!
جالب اینکه توی اون برنامه هم مرتضی به عنوان کمکی همراهم بود با یک کلنگ یوغور قدیمی که نمی دونم به چه درد غار پیمایی می خوره!

پس مفهوم شد؟!
اون موقع که زنگ زدی من موبایلم خاموش بوده چون خودمم تو غار بورنیک بودنم :))

سلام از ماست پیرمرد !
پیرمرد خواب تو خواب شده پس !
هم تو خواب بودی هم من به صورت همزمان!و تو توی خواب تو غار گوشیت آنتن نمی داده و من تو خواب تو خوابگاه بهت زنگ می زدم و خاموش بودی !!! ای عجب ...
این مرتضی هم که تو همه جنایت ها دست داره !
:))

میلاد احمدی 5 آذر 1389 ساعت 07:56 ب.ظ

قلبمان افتاد تو تنبانمان مرد مومن، آخه اینم شد پی نوشت؟! :دی باید اینو سرنوشت می نوشتی، مخلص و کوچیک جمله رفقا.

دو نقطه دی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد