خاطره اولین صعود


  یادش به خیر! بهار  86 بود. شدیداً درگیر درس های ترم بودم .20 واحد درس داشتم که اعصابم را به هم ریخته بودند.آنقدر وقتم را می گرفتند که نمی توانستم هیچ کاری بکنم. نشریه مان را هم بسته بودند! شهر من فرهنگ من هم توی دانشگاه برگزار شده بود. اولین دوره اش بود اما برای من زیاده دلچسب نبود! چون کل نمایشگاه هدف خاصی دنبال نمی کرد. انجمن علمی دانشکده هم همه اش مال یک طیف شد و از آنجا هم دستم بریده شد.


همیشه طبیعت گردی و کوهنوردی را به عنوان یک بک گراند در ذهنم داشتم. از این و آن شنیده بودم که انجمن کوهنوردی نامی در دانشگاه فعال است که کارشان فقط کوهنوردی است! اما در یک سال و اندی که از ورودم به دانشگاه می گذشت، برخوردی با اعضای آن نداشتم. همیشه فکر می کردم که اعضای انجمن کذایی آدمهایی بزرگ هستند و من و امثال من که هیچ از کوهنوردی سرمان نمی شود، نمی توانیم به حلقه آنها وارد شویم. گذشت و گذشت تا اینکه در یک روز بهاری گرم چشمم به یکی از تبلیغات برنامه های انجمن در جلوی سلف مرکزی افتاد به این مضمون: صعود قله جانستون 3950 متری به سرپرستی میثم افشاری!


دل به دریا زدم و به آقا میثم زنگ زدم و درخواست ثبت نام کردم! با کمال میل پذیرفت و یک سری وسایل و تجهیزات گفت که بیاورم. اما من فقط کوله پشتی داشتم با یه سری لباس گرم! به دروغ گفتم همه چیز دارم و بالاخره رضایتش را جلب کردم.

روز قرار ساعت 7 صبح جمعه 4 خرداد 86 بود. سر ساعت جلوی درب رشت رسیدم. 7-8 نفری آمده بودند. اما من هیچکدام را نمی شناختم. سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت قله. یک ساعتی تا قله راه داشتیم.داخل مینی بوس همه شان همدیگر را می شناختند و تنها غریبه جمع من بودم. بعضی از بچه ها خوابیدند و بعضی چون من بیدار ماندند.جلسه معارفه داخل مینی بوس انجام شد و همه را اسما شناختم اما رسما نه! حمید حسن زاده- محمد مینایی- رضا لطفیان- میثم افشاری-مهدی زمردی و ... که همه شان شوخ طبع و بامزه بودند. صبحانه را هم داخل ماشین خوردیم و با صمیمیت خاصی همه صبحانه ها بین همه بچه ها تقسیم شد. شدیدا احساس غریبه گی می کردم.

ادامه مطلب ...